زندگی موازی

موازی با آن چه که هستم، هم جهت با خودم

زندگی موازی

موازی با آن چه که هستم، هم جهت با خودم

این منم، پویا، خلاق و قدری جلوتر از خودم.

پیام های کوتاه
آخرین مطالب

۱۵ مطلب با موضوع «اوضاع و احوالم» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

این منم:)

هر کاری که کردم بازخواست شدم

شرایط به نحوی پیش رفت که می بایستی برای تک تکِ قیودِ افعالم دلیلی داشته باشم، البته برای کسی مهم نبود چرا که آنها برداشت شخصی و مدِّ نظر خودشان را داشتند. اگر فعلی را انجام دادم گفتند چرا و اگر انجام ندادم باز دلیل خواستند. مرجع این فعل می توانست ساده ترین اعمال روزانه باشد. 

از هر حرف و رفتارم برداشتِ خودشان را داشتند و همان ها را مدام بر سرم زدند. (مضمون همین نوشتارم را هم نمی توانم برایشان باز بگویم. همین ها می شود پتک و بر سرم فرود می آید). 

مفهوم استقلال را از یادم بردند. مرا از خودم متنفر کردند و اعتماد به نفسم را لگدمال. دوباره آمدند و سرزنشم کردم که پس چه شد آن همه اعتماد به نفس! با تمامی جزئیات زندگی ام مخالفت کردند.

تصمیم گرفتم به انفعال. شروع کردم به دل بریدن از این دنیا و تمامی متعلقاتش. دوستانم را یک به یک از شبکه های اجتماعی و اطرافم حذف کردم. دیگر نظر و شخصِ کسی برایم مهم نبود و نیست. ریشه ی علایقم را خشکاندم. هر دو عالم را به اهلش سپردم و خود در گوشه ای به انتظار پایانم، آرام گرفتم. تصمیم گرفتم دیگر تصمیمی نگیرم.

ناراحت نیستم. غصه نمی خورم. نسبت به همه چیز و همه کس بی تفاوت شده ام. جسمم زنده است ولی روحم مدت هاست ...

این ها همه الطاف خانواده و جامعه ام نسبت به من بود. 

تمام. 17 مارس 2014

---

بعدا نوشت: امروز ۲۳ ژانویه ۲۰۱۵ \ حالا که بعد از تحمل روزهای خدمت، دوباره این مطلب رو می خونم می بینم که اون موقع ها چقدر زودرنج نالان بودم!

  • پویا خلاق
  • ۰
  • ۰
کاش من یکی نبودم، چهار تا بودم

یکی می رفت دنبال کارای گرفتن نمایندگی و راه انداختن فروشگاه.

یکی می رفت دفتر پدر گرامی و ایشون رو کمک و همراهی میکرد.

یکی می رفت بلاد کفر و تحصیلات نداشته اش رو ادامه می داد.

اون چهارمی هم می موند تو خونه واسه تامین خواب اون سه تا چرت میزد.

  • پویا خلاق
  • ۰
  • ۰

و این چند روز...

و اما این چند روزی که نبودم:

یه سفر رفتم همدان. نیاز بود یه سری از استادا و دوستای قدیمی رو ببینم. کلا خوب بود و خوش گذشت!

فرصتی شد تا سه کتاب دوس داشتنی رو بخونم که به زودی نکاتی ازشون اینجا میارم :)

وبلاگمرو تو بلاگر راه انداختم، آقا عجب سیستمیه این بلاگر :)

فعلا هم دارم یه لیست ازفیلم ها و کتاب های با ارزشی که دیدم و خوندم آماده میکنم 

  • پویا خلاق
  • ۰
  • ۰
ما نمیدونیم چى شد یهو همه دوستان (خیلى اتفاقى و باهم) بهمون گفتن برو گم شو!

خوشم نمیاد آویزون و مزاحم کسى یا جمعى باشم

خوشم نمیاد هى اصرار کنم حالا چى شده، خب چیکار کردم و اونا هم هى نگن و بیشترحالمو خراب کنن

ولى عجیبه واسم که دیگه کسى حاضر نیست اسمس هام رو جواب بده، یکى دو نفرى هم که جواب دادن گفتن برو بابا، باز این پیداش شد، خوبم حالا که چى و از اینا. چه میشه کرد.

تم دوستاى این جانب طوری بود که فقط من باید حالشونو میپرسیدم، همیشه من باید مکالمات رو شروع میکردم! فقط یه نفر این وسطا بود که گهگاهى حال مارو جویا میشد که اونم اتفاقا این اواخر گفت برو بابا! ما هم رفتیم بابا

الآن اون نوشته بهروز منو تسلى میده که میگفت: ما رفاقت رو زیادى جدى گرفتیم، رفاقت یک شوخى مهربانانه بیشتر نبود.

حالا هرچى بود و نبود به هر حال تموم شد!

  • پویا خلاق
  • ۰
  • ۰

ما رسم داریم ...

ما تو خونمون یه سری رسمایی داریم اصن عجیب و غریب

- کسی حق نداره به چیزی علاقه وافر داشته باشه (درس، زبان، ورزش، تی وی، پی سی، مارک لباس، موسیقی)

- کسی حق نداره وقتی داخل اتاق تنهاست، در اتاق رو ببنده.

- کسی حق نداره جلو بقیه اسمس بده.

- کسی حق نداره با دوستش جلو بقیه صمیمی صحبت کنه.

- کسی حق نداره دوست صمیمی داشته باشه اصلا.

- همه باید دوستای همدیگه رو بشناسن!

---

مبالغه نمیکنما، جدی همینه. حکمتش رو نمیدونم، من فقط مطیعم!


|||
  • پویا خلاق