زندگی موازی

موازی با آن چه که هستم، هم جهت با خودم

زندگی موازی

موازی با آن چه که هستم، هم جهت با خودم

این منم، پویا، خلاق و قدری جلوتر از خودم.

پیام های کوتاه
آخرین مطالب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حرف دل شخصی با خودم» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

این منم:)

هر کاری که کردم بازخواست شدم

شرایط به نحوی پیش رفت که می بایستی برای تک تکِ قیودِ افعالم دلیلی داشته باشم، البته برای کسی مهم نبود چرا که آنها برداشت شخصی و مدِّ نظر خودشان را داشتند. اگر فعلی را انجام دادم گفتند چرا و اگر انجام ندادم باز دلیل خواستند. مرجع این فعل می توانست ساده ترین اعمال روزانه باشد. 

از هر حرف و رفتارم برداشتِ خودشان را داشتند و همان ها را مدام بر سرم زدند. (مضمون همین نوشتارم را هم نمی توانم برایشان باز بگویم. همین ها می شود پتک و بر سرم فرود می آید). 

مفهوم استقلال را از یادم بردند. مرا از خودم متنفر کردند و اعتماد به نفسم را لگدمال. دوباره آمدند و سرزنشم کردم که پس چه شد آن همه اعتماد به نفس! با تمامی جزئیات زندگی ام مخالفت کردند.

تصمیم گرفتم به انفعال. شروع کردم به دل بریدن از این دنیا و تمامی متعلقاتش. دوستانم را یک به یک از شبکه های اجتماعی و اطرافم حذف کردم. دیگر نظر و شخصِ کسی برایم مهم نبود و نیست. ریشه ی علایقم را خشکاندم. هر دو عالم را به اهلش سپردم و خود در گوشه ای به انتظار پایانم، آرام گرفتم. تصمیم گرفتم دیگر تصمیمی نگیرم.

ناراحت نیستم. غصه نمی خورم. نسبت به همه چیز و همه کس بی تفاوت شده ام. جسمم زنده است ولی روحم مدت هاست ...

این ها همه الطاف خانواده و جامعه ام نسبت به من بود. 

تمام. 17 مارس 2014

---

بعدا نوشت: امروز ۲۳ ژانویه ۲۰۱۵ \ حالا که بعد از تحمل روزهای خدمت، دوباره این مطلب رو می خونم می بینم که اون موقع ها چقدر زودرنج نالان بودم!

  • پویا خلاق
  • ۰
  • ۰

مجبورم به رفتن!

من میدونم زندگی خارج از ایران سخته. تنهایی، بی پولی و خیلی چیزای دیگه. من اینجا بمونم، حداقل میتونم تو شرکت پدرم پست بگیرم و کمِ کم ماهی (۶ ملیون) ۲۵۰۰ دلار درآمد داشته باشم.

ولی بحث یه چیزای دیگه است، اون حس استقلال خواهی، اون طعم موفقیتِ خارج از اینجا، فرار از جامعه ای که منو کوبید، ایناست که باعث میشه بخوام برم.

این جامعه در حقم خوبی نکرد، نتونست منو بفهمه. خیلی میتونستم مفید باشم اما این ها نخواستن، نذاشتن.
عاقلانه و منطقیش اینه که برم، نمونم. یه جورایی کات کنم با این کشور. آخرش میشه مثل یه شکست عاطفی، بعد از رفتنم، دپرس میشم به خاطر جامعه ای که از دستش دادم ولی باید این اتفاق میافتاد، چرا که به نفع هر دو طرفه (من و محیطم!)

کم پیش اومده که تنها برم سفر ولی از پس این یکی برمیام!


  • پویا خلاق