زندگی موازی

موازی با آن چه که هستم، هم جهت با خودم

زندگی موازی

موازی با آن چه که هستم، هم جهت با خودم

این منم، پویا، خلاق و قدری جلوتر از خودم.

پیام های کوتاه
آخرین مطالب

۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

این منم:)

هر کاری که کردم بازخواست شدم

شرایط به نحوی پیش رفت که می بایستی برای تک تکِ قیودِ افعالم دلیلی داشته باشم، البته برای کسی مهم نبود چرا که آنها برداشت شخصی و مدِّ نظر خودشان را داشتند. اگر فعلی را انجام دادم گفتند چرا و اگر انجام ندادم باز دلیل خواستند. مرجع این فعل می توانست ساده ترین اعمال روزانه باشد. 

از هر حرف و رفتارم برداشتِ خودشان را داشتند و همان ها را مدام بر سرم زدند. (مضمون همین نوشتارم را هم نمی توانم برایشان باز بگویم. همین ها می شود پتک و بر سرم فرود می آید). 

مفهوم استقلال را از یادم بردند. مرا از خودم متنفر کردند و اعتماد به نفسم را لگدمال. دوباره آمدند و سرزنشم کردم که پس چه شد آن همه اعتماد به نفس! با تمامی جزئیات زندگی ام مخالفت کردند.

تصمیم گرفتم به انفعال. شروع کردم به دل بریدن از این دنیا و تمامی متعلقاتش. دوستانم را یک به یک از شبکه های اجتماعی و اطرافم حذف کردم. دیگر نظر و شخصِ کسی برایم مهم نبود و نیست. ریشه ی علایقم را خشکاندم. هر دو عالم را به اهلش سپردم و خود در گوشه ای به انتظار پایانم، آرام گرفتم. تصمیم گرفتم دیگر تصمیمی نگیرم.

ناراحت نیستم. غصه نمی خورم. نسبت به همه چیز و همه کس بی تفاوت شده ام. جسمم زنده است ولی روحم مدت هاست ...

این ها همه الطاف خانواده و جامعه ام نسبت به من بود. 

تمام. 17 مارس 2014

---

بعدا نوشت: امروز ۲۳ ژانویه ۲۰۱۵ \ حالا که بعد از تحمل روزهای خدمت، دوباره این مطلب رو می خونم می بینم که اون موقع ها چقدر زودرنج نالان بودم!

  • پویا خلاق
  • ۰
  • ۰
کاش من یکی نبودم، چهار تا بودم

یکی می رفت دنبال کارای گرفتن نمایندگی و راه انداختن فروشگاه.

یکی می رفت دفتر پدر گرامی و ایشون رو کمک و همراهی میکرد.

یکی می رفت بلاد کفر و تحصیلات نداشته اش رو ادامه می داد.

اون چهارمی هم می موند تو خونه واسه تامین خواب اون سه تا چرت میزد.

  • پویا خلاق
  • ۰
  • ۰
سوم مارس 2014 فرصتی دست داد تا کتاب پیامبر و دیوانه اثر جبران خلیل جبران را به پایان ببرم. بخش هایی از این کتاب را که حین مطالعه مارک کرده ام در ادامه می آورم. لطفا در هر بند اندکی تأمل کنید.

- - -

- همیشه چنین بوده است که مهر به ژرفای خود پی نمی برد تا آنگاه که ساعت فراغ فرا می رسد.

- هستند کسانی که از بسیاری که دارند اندکی می دهند، آن هم برای نام و این خواهشِ پنهان، بخششٍ آن ها را آلوده می‏‏ کند.

- به شما گفته اند زندگی تاریکی ست و شما از فرط خستگی آنچه را خستگان می گویند تکرار می کنید.

و من به شما می گویم که زندگی به راستی تاریکی ست مگر آنکه شوقی باشد.

و شوق همیشه کــــــور است مگر آن که دانشی باشد

و دانش همیشه بیهوده است مگر آن که کـــــاری باشد

و کــــار همیشه تــهــی است مگر آن که مـهـــری باشد (از روی خیر)

- بار ها از شما شنیده ام که از کسی که دست به خطایی می زند چنان سخن می گویید که گویی یکی از شما نیست، ناشناسی ست در میان شما که ناخوانده به جهانٍ شما پا نهاده است.

ولی من میگویم حتی پاکان و راستکاران هم از والاترین مرتبه ای که در وجود شماست برتر نمی روند،

پس نابکاران و ناتوانان هم نمی توانند از پایین ترین مرتبه ای که در وجود شماست، فروتر بیفتند.

- شما می توانید دُهُل را در پلاس بپیچید و سیم های ساز را باز کنید، اما کیست که بتواند چکاوک را از خواندن باز دارد؟

- هیچ کس نمی تواند چیزی را بر شما آشکار کند مگر آن که در سحرگاهٍ(باطن) دانشٍ شما نیم خفته بوده باشد.

- هنگامی که از دوست خود دور می شوی غمگین مشو، زیرا آن چیزی که تو در او از هر چیزی دوست تر می داری بسا که در غیبت او روشن تر باشد، چنان که کوهنوردان از میان دشت کوه را روشن تر می بینند

- آن چه گونه دوستی ست که برای سوزاندن وقت به سراغش می روی؟
به سراغ دوست مرو مگر برای خوش کردن وقت

- و بسیاریٍ سخن، اندیشه را نیمه جان می کند.

زیرا که اندیشه پرنده ای ست آسمانی، که در قفس سخن شاید به راستی بال هایش را باز کند، ولی به پرواز در نمی آید.

- لذت، ترانه ی آزادی ست اما آزادی نیست. شکفتنٍ خواهش های شماست، اما ثمره ی آن ها نیست.

- گاه ترکٍ لذت، خودٍ لذت است! اما بسیار پیش می آید که لذتی را از خود دریغ می دارید و هوسٍ آن را در گوشه ای از وجود خود می اندوزید.

- کیست که بتواند ایمانش را از اعمالش جدا کند یا اعتقادش را از اشتغالش؟
کیست که بتواند ساعت هایش را پیش خود بگستراند و بگوید: این از برای خدا، این از برای خودم، این از برای روحم و این از برای تنم؟

--

خوش باشید و سرفراز :)


  • پویا خلاق
  • ۰
  • ۰

یک عیدِ مبارک

خب چیکار کنیم عیدمون مبارک بشه؟

۱. زیاد نخوریم، زیاد حرف نزنیم، زیاد نخوابیم.

۲. یاد بگیریم و یاد بدیم:
بشینیم عروسک و گل سازی یاد بگیریم، یا آشپزی. بشینیم کتاب بخونیم و ... اینا رو به بقیه هم یاد بدیم :)
خوبه که بچه های کوچیک به جای وقت تلف کردن مشغول یه سرگرمی مفید باشن.

۳. قاطی نکنیم! اوقات تفریح و بازی رو با اوقات درس و مطالعه قاطی نکنیم. وقت شلوغی و مهمونی، درس چی میگه این وسط؟

۴. شادابی سال نو رو سیو کنیم(تمدید عید)! حالا چه جوری؟ دو تا راه داره.
یک. با چیزای خاص، خاطره بسازیم. یک کتاب، یک آهنگ یا حفظ یه سوره از قرآن. بعد ها هر وقت یادش میافتید، طعم خوشمزه ی نوروز میاد زیر زبونتون :)
دو. کارهایی انجام بشه که اثرش مدام باشه. مثل درست کردن باغچه، نوشتن داستان.

فعلا همینا :)

  • پویا خلاق
  • ۰
  • ۰

و این چند روز...

و اما این چند روزی که نبودم:

یه سفر رفتم همدان. نیاز بود یه سری از استادا و دوستای قدیمی رو ببینم. کلا خوب بود و خوش گذشت!

فرصتی شد تا سه کتاب دوس داشتنی رو بخونم که به زودی نکاتی ازشون اینجا میارم :)

وبلاگمرو تو بلاگر راه انداختم، آقا عجب سیستمیه این بلاگر :)

فعلا هم دارم یه لیست ازفیلم ها و کتاب های با ارزشی که دیدم و خوندم آماده میکنم 

  • پویا خلاق
  • ۰
  • ۰

مجبورم به رفتن!

من میدونم زندگی خارج از ایران سخته. تنهایی، بی پولی و خیلی چیزای دیگه. من اینجا بمونم، حداقل میتونم تو شرکت پدرم پست بگیرم و کمِ کم ماهی (۶ ملیون) ۲۵۰۰ دلار درآمد داشته باشم.

ولی بحث یه چیزای دیگه است، اون حس استقلال خواهی، اون طعم موفقیتِ خارج از اینجا، فرار از جامعه ای که منو کوبید، ایناست که باعث میشه بخوام برم.

این جامعه در حقم خوبی نکرد، نتونست منو بفهمه. خیلی میتونستم مفید باشم اما این ها نخواستن، نذاشتن.
عاقلانه و منطقیش اینه که برم، نمونم. یه جورایی کات کنم با این کشور. آخرش میشه مثل یه شکست عاطفی، بعد از رفتنم، دپرس میشم به خاطر جامعه ای که از دستش دادم ولی باید این اتفاق میافتاد، چرا که به نفع هر دو طرفه (من و محیطم!)

کم پیش اومده که تنها برم سفر ولی از پس این یکی برمیام!


  • پویا خلاق