ما در این شهر دویدیم و دویدیم, چه سود؟ هر کجا پرسه زدیم خبر از عشق نبود. و تو اى مرغ مهاجر که از این شهر گذر خواهى کرد, نکند از هوس دانه گندم به زمین بنشینى. از: على شیخ پور
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست .
تا اشارات نظر نامه رسان من توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم .
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید .
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید .
همه جا زمزمه عشق نهان من و توست
این همه قصه فردوس و تمنای بهشت .
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست
هوشنگ ابتهاج
---
این ترجمه، برداشت شخصی من از این شعر و در حد دانشم است. باشد که خوشتان بیاید :)