در ادامه یه شعر داریم:
. until we can send letter to eachother by our looks, no one knows that what is happening between us.
. listen to me, I'm talking to you without any voice, answer me by your special looks, which is our specific vernacular.
. Time was going. At last certain age arrived. Everyone are worried about me and you, since the real lover was never seen until now.
. However no one can know our secretly conversation and this vernecular, but the world is full of our lovely murmuring voice.
. All of those stories, that were about paradise and demanding that, are just a simple conversation or a usual event in our life.
---
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست .
تا اشارات نظر نامه رسان من توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم .
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید .
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید .
همه جا زمزمه عشق نهان من و توست
این همه قصه فردوس و تمنای بهشت .
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست
هوشنگ ابتهاج
---
این ترجمه، برداشت شخصی من از این شعر و در حد دانشم است. باشد که خوشتان بیاید :)