||||||||||||
---
بعدا نوشت: یه کامنت روی این پست گرفتم، خواستم شما هم بخونیدش:
؛؛سالهای دبستان من برمیگردد به سالهای بعد از جنگ. آن سالها هنوز وضعیت مملکت انقدر به سامان نبود و همه چیز در دسترس نبود. نوبرانه هنوز نوبرانه بود و میوه ها توی فصل خودشان تعریف داشتند و در هر فصل دیگری به راحتی پیدا نمیشد. آن سالها یک سری میوه ها لوکس و فانتزی به حساب میآمد. مثل موز! انقدر که خیلی از هم نسل های من حتماً در خاطرشان میآید که برای مهمانی های خاص موز در کنار باقی میوه ها بود و وقت هایی که مهمانی میرفتیم، بعضا بهمان تذکر میدادند که بهتر است موز برنداریم.
اما حالا چه شد که یاد آن سالها و این شرایطش افتادم؟ راستش دیدن یک چیزهایی، آن سالهای کودکی و مدرسه رفتن را در کنار حساسیت ها و مراعات های مادر برایم یادآور شد. آن دقت مامان که مبادا میوه ی نوبر یا موز را ببریم مدرسه و همشاگردی ای ببیند و احیاناً دلش بخواهد اما رویش نشود بگوید و توی دلش بماند. که گناه دارد و درست نیست و دل شکستن است و این حرف ها....
.
بعضا که همکارها رو میدیدم که غذاهای بودار میاوردن، یاد بچگی میافتادم. و فکر میکردم اقل احترام ها، میتونه شخصیت خود آدم رو ارزشمند کنه، حتی اگه اعتقادی نداشته باشه! میتونه باعث رستگاری بشه....
.
اینا رو میخواستم با بالا و پایین، پست کنم که دیگه بی خیالش شدم. ولی گفتم اینجا بیارم اقلا؛؛
کامنت ازنجوای من
دو روز گذشته همدان بودم و امروز بار دگر برگشتم به مقر اصلى ام یعنى اتاقم!
این بار به جاى انتخاب کتاب براى حین مسیر، یک بازى روى دستگاهم نصب کردم و این هم حاصل کار:
این بازى دو هفته اى هست که زندگى اعضاى خانواده را درگیر کره و ملت تلاشها کرده اند که به عدد مبارک ٢٠٤٨ برسند، لکن این جانب در اولین تلاش هاى خودم رکورد ایشان را ضرب در چهار زدم! تا شاید نشانه اى باشد براى شما!!!
و آنچه که در این بازی مشهود بود:
١. طمع، سد موفقیت است
٢. آرزوهاى بزرگ و کور (در مسیر هدف اصلى نیست) آدم را زمین مى زنند. همیشه همه ى اهدف باید در خدمت هدف غایى باشند.
٣. بین دو گزینه همیشه انتخاب سومى هم است. یعنى اگر خلاقیت باشد، در هر بن بستى باز جاى امید هست.
٤. باید به افرادى نزدیک شد که باعث بزرگ تر شدن (رشد) آدمى مى شوند
٥. هجوم بدون ساپورت لاین یک جور حودکشى ست.
---
پ.ن: استراتژى و متدهاى برد ٢٠٤٨ رو به یکى از دوستان (عطا) یاد میدادم، آخرش برگشته میگه حالا اشکال نداره، تورو به عنوان مشاورِ معاونِ دستیارِ دومم می پذیرم!
---
موفق باشید و سرفراز
طی این یک سال گذشته یه سری خلقیات در من ایجاد شده که راضی ام ازشون:
- وبلاگ با قالب تیره یا مضمون شکوه و ناله نمی خونم! آهنگ دپرس که آخ چرا تو رفتی و پس من چی و اینا گوش نمیدم! با آدم های افسرده نمیپرم و ...
- واسه کسی یا چیزی که ازش نفعی بهم نمیرسه وقت نمیذارم. (در همین رابطه اکانت پلاس و تویترم رو فرستادم هوا و تعداد دوستانم توی فی *سب *وک رو از پونصد و خورده ای رسوندم به هفتاد تا که باید کم تر هم بشه)
- ده دقیقه قبل از این که بشینم پای لپ تاپ، با خودم حساب کتاب میکنم چه کارایی دارم و قراره چه قدر براش وقت بذارم
- شرح حال، علایق و هدف هام رو خیلی واسه کسی شرح نمیدم.
- به هیچ وجه وارد بحث های اعتقادی، اقتصادی، سیاسی و کارشناسانه نمیشم. با افرادی که ذهن صلب دارن کلا بحث نمیکنم.
- از رفتارهای خوب و بدِ اطرافم درس میگیرم و نکات مثبتی رو که عایدم میشه توی دفترچه ای که همیشه همراهمه مینویسم.
- خیلی از سختی هایی که پیش میاد رو جز لاینفک زندگی میدونم، فک میکنم وجودشون لازم بوده. با لبخند مهارشون میکنم.
- کارهایی که درگیرشونم رو با علاقه ی وافر انجام میدم.
---
بخشی از این حجم بهبود و سرخوشی رو از نویسنده وبلاگ بغلی دارم :)
میگه نمیدونم چرا حال و روزم اینه، سریع جوابشو میدن: برو ببین چیکار کردی که داری جوابشو پس میدی
میبینن طرف خورده به بحران مالی و خرجش زیاده، میگن :معلوم نیست از کجا این همه درآورده و حالا مجبوره اینجوری تو خرج بیافته!
آره شاید اینا راست باشه، اینا رو انکار نمیکنیم اما چرا زخم زبون؟!